جدول جو
جدول جو

معنی اکتفا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اکتفا کردن
(مَ)
بس دانستن. بسنده کردن به. قناعت کردن به. (یادداشت مؤلف) :
از دوستان توقع ما ترک دشمنی است
ما قانعیم گر به همین اکتفا کنند.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
زخم دهان شکوه نمایان نمی شود
مردم به قدر حاجت اگر اکتفا کنند.
محسن تأثیر (از آنندراج) ، اندوهگین شدن. (تاج المصادر بیهقی). دردمند و غمناک شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اکتفا کردن
کفایت کردن
تصویری از اکتفا کردن
تصویر اکتفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اکتفا کردن
بسنده کردن
تصویری از اکتفا کردن
تصویر اکتفا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَ)
سرمه کشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
پناه بردن. پناه آوردن: چون گروهی از ایشان بحصار التجا کردند مقدمی از ایشان بر برجی از قلعت بود. (تاریخ بیهقی). هر که بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... یا دشمن بر او التجا کرده.... (کلیله و دمنه).
گر چتر همتت فکند سایه بر زمین
دیگر به آسمان نکند خاک التجا.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ بَ)
توجه داشتن. متوجه بودن. پروا داشتن. نگریستن: و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد بزیور مزور او التفات ننمایند. (کلیله و دمنه).
کآمد و التفات کرد بمن
ز آن مرا جاه و آب دیدستند.
خاقانی.
درویشی مجرد بگوشۀ صحرائی نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آنجا که فراغت ملک قناعت است التفات نکرد. (گلستان).
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بتان یغمائی.
سعدی.
اینکه سرش در کمند جان بدهانش رسید
می نکند التفات آنکه بدستش کمند.
سعدی.
و رجوع به التفات داشتن شود، ساکن شدن ستور که احتیاج ضرب گردد. (منتهی الارب). ایستادن چهارپا چنانکه به زدن نیازمند باشد. (از اقرب الموارد) ، خداوند گوشت بسیار شدن. (تاج المصادر بیهقی). با گوشت بسیار شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). فراوان بودن گوشت در خانه کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گوشت آوردن. گوشت دار شدن مرغ و انسان. (از تاج العروس) ، دانه آکنده شدن خوشه. (منتهی الارب). بادانه شدن کشت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، سخت کشش کردن بحرب. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فراگرفتن جنگ کسی را، یقال: الحمه القتال، یعنی جنگ او را فراگرفت و گریزگاهی نیافت. (از منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، پود کردن جامه را، و منه المثل: الحم ما اسدیت، یعنی بپایان برسان آنچه را آغاز کرده ای. (از منتهی الارب). پود بربافتن. (تاج المصادر بیهقی). بافتن جامه. (از اقرب الموارد). کنایه ازجامه بربافتن. (مصادر زوزنی) ، کنایه از سرودن شعر. بنظم آوردن شعر. (از اقرب الموارد) ، گوشت دادن. (مصادر زوزنی). چیزی را طعمه کسی گردانیدن. (مصادر زوزنی). گوشت خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ذیل اقرب الموارد) (المنجد) ، قادر گردانیدن کسی را بر دشنام کسی، یقال:الحمه عرض فلان اذا امکنه منه لشتمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غمگین کردن کسی را، تیز نگاه کردن و نظر انداختن، بزمین افکندن کسی را. تجدیل، در شر و فتنه انداختن گروهی را. الحم بین بنی فلان شراً، جناه لهم. (اقرب الموارد). جنگ برپا کردن، التیام دادن چیزی را. (از المنجد) ، چسبانیدن چیزی بچیزی. (از المنجد) ، الحم الرجل، یعنی کشته شد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ زَ)
اهتمام کردن. (از ناظم الاطباء). اعتداد. (از منتهی الارب). توجه کردن بچیزی. اهمیت دادن بدان. و رجوع به اعتداد شود.
- بی اعتنایی کردن، بدون فکر و اندیشه کاری کردن و بی اهتمامی نمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ شَ)
انتساب یافتن. ارتباط یافتن. (فرهنگ فارسی معین). خود را بکسی نسبت دادن و بدو منسوب ساختن: اردشیر بن بابک بپارس خروج کرد و انتما بساسان بن بهمن کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60). جمعی حادث شده اند و با صاحب مصر انتما میکنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398).
بجز بخدمت تو بنده انتما نکند
بهر کجا که پژوهش رود زنسل و نژاد.
کمال اسماعیل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتما کردن
تصویر انتما کردن
انتساب یافتن ارتباط یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
نگریسیتن، بخشیدن دادن، مهر کردن پسدیدن توجه کردن، تکریم کردن، دادن بخشیدن (تعارف) : این کتاب را بمن التفات کنید
فرهنگ لغت هوشیار
تقلید کردن، پیروی کردن، متابعت کردن، پشت سر امام جماعت نماز گزاردن، پیروی کردن، پس نمازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتضا کردن
تصویر اقتضا کردن
در خور بودن در خور بودن مناسب بودن، لازم بودن واجب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتنا کردن
تصویر اعتنا کردن
توجه کردن به اهمیت دادن به
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز کردن شروع کردن، بدء، پیش دستی کردن سبقت گرفتن تبادر مبادرت، انشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاق کردن
تصویر اتفاق کردن
اتفاق کردن برکاری اجماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاق کردن
تصویر اتفاق کردن
((~. کَ دَ))
همداستان شدن، هم رأی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتدا کردن
تصویر ابتدا کردن
((اِ تِ. کَ دَ))
شروع کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء کردن
تصویر اکتفاء کردن
بسنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره